دیوان فخرالدین عراقی
نویسنده:
فخرالدین عراقی
امتیاز دهید
این کتاب شامل 305 غزل از شاعر نامدار فارسی گو ی ایرانی ( عراقی ) است که به کوشش آقای شهریار محمدزاده جمع آوری و منتشر گردیده
بیشتر
آپلود شده توسط:
تارکان
1389/01/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان فخرالدین عراقی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی! که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی!
همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی
عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
غزل شماره ۲۶۵
به راستی که این چامهسرای بزرگ، چه نیک در ستایش دادار بزرگ و والا
لب به سخن گشوده. راستی که ادبیات هرگز کهنه نمیشود.
روانش شاد
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
....
من از اعضای قدیمی هستم ، مدتی نبودم و الان اومدم میبینم که چقدر سخت شده
اما با همه این موارد بسیار ممنون
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
بـه بـــــــه. کیف کردم.
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم ؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است ؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن ؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
بـــه کـــدام مـــذهـــب است ایـــن ؟
بـــه کـــدام ملـــت اســـت ایـــن ؟
کـــه کشـــنـــد عـــاشـــقـــی را،
کـــه تـــو عـــاشـــقـــم چـــرایـــی ؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی ؟ که درون خانه آیی ؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که درآ، درآ، عراقی، که تو خود از آن مایی
نهان با محرمی رازی بگفتند
جهانی را از آن اعلام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
درِ گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خود از آن مایی!
کو را بجز از تو نیست یاری
محنتزدهای، نیازمندی
خجلتزدهای، گناهکاری
از گفتهٔ خود سیاهرویی
وز کردهٔ خویش شرمساری
از یار جدا فتاده عمری
وز دوست بمانده روزگاری
بوده به درت چنان عزیزی
دور از تو چنین بمانده خواری
خرسند ز خاک درگه تو
بیچاره به بوی یا غباری
شاید ز در تو باز گردد
نومید، چنین امیدواری؟
زیبد که شود به کام دشمن
از دوستی تو دوستداری؟
بخشای ز لطف بر عراقی
کو ماند کنون و زینهاری
نخستین بار که عراقی را خواندم تازه عاشق شده بودم.... عاشق از نوع افلاطونی....
نخستین بار که عراقی را خواندم تازه عاشق شده بودم.... عاشق از نوع افلاطونی....